تشرف 1- کاروان گم شده زیارت بیت الله الحرام
تشرف 1- کاروان گم شده زیارت بیت الله الحرام

تشرف اول

از کتاب ملاقات با امام زمان (عجلّ اللّه تعالى فرجه الشّريف )

در بـيـن اهـالى مـشهد از آقاى "حاج شيخ اسماعيل نمازى " كه در مشهد ساكن اند قصه اى معروف اسـت كه جمعى از اهالى مشهد آن را نقل مى كنند و من در پى آن بودم كه قضیه را تحقيق كنم و از خـود ايــشان بشنوم تا آنكه در جلسه اى كه در مدينه طیبه با جمعى از علماء منجمله "آية اللّه اراكى" تشكيل شده بـود ازمعظّم له شنيدم كه مى فرمود :

در يـكـى از سالها كه من جمعى از اهالى مشهد را به عنوان حمله دار و رئيس كاروان به زيارت بـيـت اللّـه الحـرام مـى بردم و در آن زمان از راه نجف اشرف كه از بيابانهاى بى آب و علف و پـر از شن عبور مـى كـرد مى رفتيم ، جاد‌ه آسفالته و يا حتّى جاد‌ه اى كه شن ريزى شده باشد نبود و فقط عد‌ه اى راه بلد مى توانستند از علائم مخصوص ، راه را پيدا كنند و حتما بايد آب و بنزين كافى همراه داشته باشند تا در راه نمانند .

مـا از نـظـر آب و بـنـزيــن و مـاشـيــن وضـع مـان مرتّـب و خـوب بـود، حتّـى دو نفـر راننـده داشـتيم ، مـسـافـريـن نـان و غـذاى كـافى برداشته بودند و ما راه خود را در پيش گرفته بوديم و مى رفتيم .

يـكـى از دو رانـنـده آدم بـاتـقـوائى نـبـود اتــّفاقا آن روز نزديـك غـروب وسـط بيابـان او پشـت فـرمــان نـشـسـتـه بـود. مـا بـه او گـفـتـيـم :

شـب نـزديـك اسـت هـمـيـن جـا مـى مـانـيـم صـبـح با خـيـال راحت حركت مى كنيم او . به ما اعتنائى نكرد و به راه خود ادامه داد، تا آنكه شب شد، پس از مـد‌تـى كـه بـه راه خـود ادامـه داد نـاگــهان ايسـتاد و گفت :

ديگر راه معلوم نيست ما همه پياده شديم و شب را در همانجا مانديم ، صبح كه از خواب برخاستيم ديـديم بـه كلى راه كور شده و حتّى باد، شنهائى را در جاى تاير ماشين ما ريخته كه معلوم نيست ما از كجا آمده ايم .

مـن بـه مسافرين گفتم : سوار شويد و به راننده گفتم :

حدود ده فرسخ به طرف مشرق و ده فـرسـخ بـه طـرف مـغــرب و ده فـرســخ بــه طــرف جـنــوب و ده فـرسـخ بـه طـرف شـمـال مـى رويـم تا راه را پيدا كني . راننده قبول كرد و در آن بيابان بى آب و علف تـا شب كـارمـان هـمـيـن بود، ولى راه را پيدا نكـرديم ، بـاز شـب در همانجـا بيتوتـه كـرديم ولـى مـن خيلـى پـريـشان بودم . روز دو‌م به همين ترتيب تا شب هر چه كرديم اثرى از راه ديده نشد و ضـمنا بنـزين مـا هـم تمام شد و حدود غروب آفتاب بود كه ديگر ماشين ما ايستاد و بنزين نداشتيم ، آب هـم جـيـره بـنـدى شـده بود و ديگر نزديك بود تمام شود، آن شب درِ خانه خدا زياد عجز و ناله كرديم ، صبح همه ما تن به مرگ داده بوديم ، زيرا ديگر نه آب داشتيم و نه بنزين و نه راه را مـى دانـستيم من به مسافرين گفتم :

بيائيد نذر كنيم كه اگر خدا ما را از اين بيابان نجات بـدهـد وقـتـى بـه وطـن رسـيـديـم ، هـرچـه داريـم در راه خـدا بـدهـيـم ، هـمـه قبول كردند و خود را به دست تقدير سپرديم ، حدود ساعت نه صبح بود، ديدم هوا نزديك است گـرم شـود و قطعا با نداشتن آب جمعى از ما مى ميرند لذا من فوق العاده مضطرب شده بودم ، از جـا حـركـت كـردم و قدرى از مسافرين فاصله گرفتم . اتّفاقا در محلّى شنها انباشته شده بود و مانند تپه اى به وجود آمده بود، من پشت آن تپه رفتم و با اشك و آه فرياد مى زدم :

"يا اَبا صالِح المـَهدىِ اَدرِكْنى - يا صاحِـب الزَّمـانْ اَدرِكْنـى 

يا حجـةَ بـنَ الْحسـنِ الْعسـكَرى اَدرِكْنىِ"

سرم پائين بود، قطرات اشكم به روى زمين مى ريخت ، ناگهان احساس كردم صداى پـائى به من نزديك مى شود، سرم را بالا كردم مرد عربى را ديدم ، كه مهار قطار شترهائى را گـرفـتــه و مــى خـواهــد عـبـور كـند، صدا زدم كه آقا ما در اين جا گم شده ايم ، ما را به راه برسان .

آن عـرب شـترها را خواباند، نزد من آمد سلام كرد، من جواب گفتم :

اسم مرا برد و گفت :

"شيخ اسماعيل" نگران نباش ، بيا تا من راه را به شما نشان بدهم مرا به آن طرف تپه برد و گفت :

بـبـين از اين طرف مى رويد به دو كوه مى رسيد، وقتى از ميان آن دو كوه عبـور كرديـد، بـه طـرف دسـت راست مستقيم مى رويد، حدود غروب آفتاب به راه خواهيد رسيد .

گـفـتـم :

بـاز مـا راه را گـم مـى كنيم و ضمنا قرآن را از جيبم درآوردم و گفتم :

شما را به اين قرآن قسم مى دهم ما را خودتان به راه برسانيد .

(حـالا توجه ندارم كه او شترهايش را خوابانده و اين طورى كه مى گويد :

حدود ده ساعت راه تا جـاد‌ه هـسـت !!)

زيـاد اصـرار كـردم و او را مرتّب قسم مى دادم ، او گفت :

بسيار خوب همه سوار شـونـد و بـه آن راننده اى كه تقواى بيشترى داشت ، گفت :تو پشت فرمان بنشين ، خودش هم پـهـلوى رانـنـده نـشـسـت و مـن هـم پـهــلوى او نـشـســتم ، يعنـى جلو ماشين سه صندلى داشت يكى مـال رانـنـده بـود و دو صـنـدلى ديـگـر را هـم مـا نشستيم ، حـالا يـا از بـس كـه مـا خـوشـحـال شـده بـوديـم و يـا تـصـرّفـى در فكر ما شده بود كه هيچ كدام از مـا حتـى راننده و مـسـافـريـن تـوجـّه نـداشـتـنـد كـه بـنـزيـن مـاشـيـن مـا در شـب قبل تمام شده بود .يكى دو ساعت راه را پيموديم ناگهان به راننده دستور داد كه نگهدار، ظهر است نمـاز بخـوانيم و بعـد حركـت كنيم .همه پياده شديم در همان نزديكى چشمه آبى بود خـودش وضـو گرفـت ، مـا هـم وضـو گـرفتيم و از آن آب خـورديـم او رفـت در كـنـارى مـشغول نمازشد و به من گفت:

تو هم با مسافرين نمازبـخوان وقتى نمازمان تمام شد و سر و صورتى شستيم فرمود:

سوار شويد كه راه زيادى در پيش داريـم . هـمـه سـوار شـديم همـانطور كـه قـبلا گفتـه بـود بـه دو كـوه رسيديم از ميان آنها عبور كرديم بعد به راننده فرمود :

به طرف دست راست حركت كن تا آنكه حدود غروب آفتابى بـود، كــه بــه جــاده اصــلى رسيديم ، در بـيـن راه فـارسـى بـا مـا حـرف مـى زد، احـوال عـلمـاء مـشـهـد را از مـن مـى پرسـيد، بعضـى از آنهـا را تعريف مى كرد و مى فرمود فلانى آينده خوبى دارد .

در بـيـن راه بـه ايـشان گفتم :

ما نذر كرده ايم كه اگر نجات پيدا كنيم همه اموالمان را در راه خدا انفاق كنيم .

فرمود :   عمل به اين نذر لازم نيست .

بـالاخـره وقـتـى بـه جـاده رسـيديم ، همه خوشحال از ماشين پياده شديم و من مسافرين را جمـع كــردم و گـفـتـم هر چه پول داريد بدهيد تا به اين مرد عرب بدهيم چون خيلى زحمت كشيده اسـت شـترهايش را در بيابان رها كرده و با ما آمده است .

نـاگهان مسافرين و خود من از خواب غفلت بيدار شديم و مسافرين گفتند :

راستى اين مرد كيست و چگونه برمى گردد؟! ديگرى گفت :

شترهايش را در بيابان به كه سپرد؟! سـومـى گـفـت:

ماشين ما كه بنزين نداشت اين همه راه يك صبح تا غروب چگونه بدون بنزين آمـده ايـم ؟ خـلاصـه هـمـه سـراسيمه به طرف آن مرد عرب دويديم ، ولى اثرى از او نبود، او ديـگـر رفـتـه بـود، مـا را بــه فـراق خـود مبتلا كرده بود، دانستيم كه يك روز در خدمت امام زمان (عليه السلام ) بوده ايم ولى او را نشناخته ايم !

ايـن قـضيه به ما مى گويد :

كه يكى از نشانه هاى امام مهدى (عليه السلام)  اين است كه تمـام امــور تكـوينى در دسـت بـا کفايـت آن حضرت است او هر زمان و هر جا كه مصلحت بداند خود را به مـتـوسـّليـنش نـشــان مــى دهــد و بــه فـريـاد آنـهـا مـى رسـد ولى :

"گـر گـدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست ؟" فداى آن محبت و لطف و كرمش گرديم .

سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان

صاحب الزمان عجل الله فرجه الشریف

با توجه صلوات

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: تشرفات، ،
نویسنده : مهدیار
تاریخ :